آیا علامه طباطبائی (رض) کوروش هخامنشی را همان ذو القرنین دانسته است؟! (پاسخی به یک ادعا)
آیا علامه طباطبائی (رض) کوروش هخامنشی را همان ذو القرنین دانسته است؟! (پاسخی به یک ادعا)
مشاهده شده است که در سال های اخیر عده ای مغرض با اهدافی مشخص در پی آن هستند تا اینگونه در بین مردم جا بیندازند که علامه طباطبائی (رض) کوروش هخامنشی را مصداق ذو القرنین دانسته است!
متاسفانه برخی از عوام نیز این ادعا را باور کرده و از این رو برای کوروش هخامنشی قداست قائل می شوند!
قصد داریم تا در این یادداشت مختصر، کلام علامه طباطبائی (رض) را به صورت دقیق بررسی کرده و ادعای مورد بحث را راستی آزمایی کنیم.
با مراجعه به تفسیر المیزان به دو سؤال پاسخ خواهیم داد:
الف) آیا از نظر علامه طباطبائی (رض) ذو القرنین یک پیامبر الهی است؟
ب) آیا علامه طباطبائی (رض) کوروش هخامنشی را مصداق ذو القرنین دانسته است؟!
آیا از نظر علامه طباطبائی (ض) ذو القرنین پیامبری الهی است؟
برخی ضمن پیامبر فرض کردن ذو القرنین و تطبیق وی بر کوروش هخامنشی، سعی در پیامبر جلوه دادن وی نیز دارند! در مورد پیامبر بودن ذو القرنین در بین علماء و محققین اختلافات فراوانی وجود دارد اما در این یادداشت به نظر علامه طباطبائی (رض) اشاره می کنیم.
قوله تعالى: «قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً» القول المنسوب إلیه تعالى فی القرآن یستعمل فی الوحی النبوی و فی الإبلاغ بواسطة الوحی کقوله تعالى: «وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ»: البقرة: 35 و قوله: «وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْیَةَ»: البقرة: 58، و یستعمل فی الإلهام الذی لیس من النبوة کقوله «وَ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِیهِ»: القصص: 7.
و به یظهر أن قوله: «قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» إلخ لا یدل على کونه نبیا یوحى إلیه لکون قوله تعالى أعم من الوحی المختص بالنبوة و لا یخلو قوله: «ثُمَّ یُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ» إلخ حیث أورد فی سیاق الغیبة بالنسبة إلیه تعالى من إشعار بأن مکالمته کانت بتوسط نبی کان معه فملکه نظیر ملک طالوت فی بنی إسرائیل بإشارة من نبیهم و هدایته.
الطباطبائى، السید محمد حسین (المتوفى1412هـ)، المیزان فی تفسیر القرآن،ج13،ص361، الناشر: منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة، الطبعة : الخامسة، 1417هـ .
" قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً".
قول منسوب به خداى عز و جل در قرآن کریم، در وحى نبوى و در ابلاغ به وسیله وحى استعمال مىشود، مانند آیه" وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ" و آیه" وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْیَةَ" و گاهى در الهام هم که از نبوت نیست به کار مىرود، مانند آیه" وَ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِیهِ".
و با این بیان روشن مىشود که جمله" قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ ..." دلالت ندارد بر اینکه ذى القرنین پیغمبرى بوده که به وى وحى مىشده، چون همانطورى که گفتیم قول خدا اعم از وحى مختص به نبوت است. جمله" ثُمَّ یُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ ..." از آنجا که نسبت به خداى تعالى در سیاق غیبت آمده خالى از اشعار به این معنا نیست که مکالمه خدا با ذو القرنین به توسط پیغمبرى که همراه وى بوده صورت گرفته، و در حقیقت سلطنت از او نظیر سلطنت طالوت در بنى اسرائیل بوده که با اشاره پیغمبر معاصرش و هدایت او کار مى کرده. (ترجمه ی استاد محمد باقر موسوی همدانی)
سپس ایشان در بخش مربوط به بحث روائی در مورد ذو القرنین می نویسند:
و اعلم أن الروایات المرویة من طرق الشیعة و أهل السنة عن النبی ص و من طرق الشیعة عن أئمة أهل البیت (ع) و کذا الأقوال المنقولة عن الصحابة و التابعین و یعامل معها أهل السنة معاملة الأحادیث الموقوفة فی قصة ذی القرنین مختلفة اختلافا عجیبا متعارضة متهافتة فی جمیع خصوصیات القصة و کافة أطرافها و هی مع ذلک مشتملة على غرائب یستوحش منها الذوق السلیم أو یحیلها العقل و ینکرها الوجود لا یرتاب الباحث الناقد إذا قاس بعضها إلى بعض و تدبر فیها أنها غیر سلیمة عن الدس و الوضع و مبالغات عجیبة فی وصف القصة و أغربها ما روی عن علماء الیهود الذین أسلموا کوهب بن منبه و کعب الأحبار أو ما یشعر القرائن أنه مأخوذ منهم فلا یجدینا و الحال هذه نقلها بالاستقصاء على کثرتها و طولها، و إنما نشیر بعض الإشارة إلى وجوه اختلافها، و نقتصر على نقل ما یسلم عن الاختلاف فی الجملة.
فمن الاختلاف اختلافها فی نفسه فمعظم الروایات على أنه کان بشرا، و قد ورد فی بعضها أنه کان ملکا سماویا أنزله الله إلى الأرض و آتاه من کل شیء سببا. و فی خطط المقریزی عن الجاحظ فی کتاب الحیوان، أن ذا القرنین کانت أمه آدمیة و أبوه من الملائکة.
و من ذلک الاختلاف فی سمته ففی أکثر الروایات أنه کان عبدا صالحا أحب الله فأحبه و ناصح الله فناصحه، و فی بعضها أنه کان محدثا یأتیه الملک فیحدثه و فی بعضها أنه کان نبیا.
و من ذلک الاختلاف فی اسمه ففی بعضها أن اسمه عیاش، و فی بعضها إسکندر، و فی بعضها مرزیا بن مرزبة الیونانی من ولد یونن بن یافث بن نوح، و فی بعضها مصعب بن عبد الله من قحطان و فی بعضها صعب بن ذی المراثد أول التبابعة و کأنه التبع أبو کرب، و فی بعضها عبد الله بن ضحاک بن معد إلى غیر ذلک و هی کثیرة.
و من ذلک الاختلاف فی وجه تسمیته بذی القرنین ففی بعضها أنه دعا قومه إلى الله فضربوه على قرنه الأیمن فغاب عنهم زمانا ثم جاءهم و دعاهم إلى الله ثانیا فضربوه على قرنه الأیسر فغاب عنهم زمانا ثم آتاه الله الأسباب فطاف شرق الأرض و غربها فسمی بذلک ذا القرنین، و فی بعضها أنهم قتلوه بالضربة الأولى ثم أحیاه الله فجاءهم و دعاهم فضربوه و قتلوه ثانیا ثم أحیاه الله و رفعه إلى السماء الدنیا ثم أنزله إلى الأرض و آتاه من کل شیء سببا.
و فی بعضها أنه نبت له بعد الإحیاء الثانی قرنان فی موضعی الشجتین و سخر الله له النور و الظلمة ثم لما نزل إلى الأرض سار فیها و دعا إلى الله و کان یزأر کالأسد و یبرق و یرعد قرناه و إذا استکبر عن دعوته قوم سلط علیهم الظلمة فأعیتهم حتى اضطروا إلى إجابتها.
و فی بعضها أنه کان له قرنان فی رأسه و کان یتعمم علیهما یواریهما بذلک و هو أول من تعمم و قد کان یخفیهما عن الناس و لم یکن یطلع على ذلک أحد إلا کاتبه و قد نهاه أن یخبر به أحدا فضاق صدر الکاتب بذلک فأتى الصحراء فوضع فمه بالأرض ثم نادى ألا إن للملک قرنین فأنبت الله من کلمته قصبتین فمر بهما راع فأعجبهما فقطعهما و اتخذهما مزمارا فکان إذا زمر خرج من القصبتین: ألا إن للملک قرنین فانتشر ذلک فی المدینة فأرسل إلى الکاتب و استنطقه و هدده بالقتل إن لم یصدق فقص علیه القصة فقال ذو القرنین هذا أمر أراد الله أن یبدیه فوضع العمامة عن رأسه.
و قیل: سمی ذا القرنین لأنه ملک قرنی الأرض و هما المشرق و المغرب و قیل: لأنه رأى فی المنام أنه أخذ بقرنی الشمس فعبر له بملک الشرق و الغرب و سمی بذی القرنین، و قیل: لأنه کان له عقیصتان فی رأسه، و قیل لأنه ملک الروم و فارس، و قیل: لأنه کان له فی رأسه شبه قرنین، و قیل لأنه کان على تاجه قرنان من الذهب إلى غیر ذلک مما قیل.
و من ذلک اختلافها فی سیره إلى المغرب و المشرق و فیه أشد الاختلاف فقد روی أنه سخر له السحاب فکان یرکب السحاب و یسیر فی الأرض غربا و شرقا. و روی أنه بلغ جبل قاف و هو جبل أخضر محیط بالدنیا منه خضرة السماء. و روی أنه طلب عین الحیاة فأشیر علیه أنها فی الظلمات فدخلها و فی مقدمته الخضر فلم یرزق ذو القرنین أن یشرب منها و شرب الخضر و اغتسل منها فکان له البقاء المؤبد و فی هذه الروایات أن الظلمات فی جانب المشرق.
و من ذلک اختلافها فی موضع السد الذی بناها ففی بعضها أنه فی المشرق و فی بعضها أنه فی الشمال، و قد بلغ من مبالغة بعض الروایات أن ذکرت أن طول السد و هو مسافة ما بین الجبلین مائة فرسخ و عرضه خمسون فرسخا و ارتفاعه ارتفاع الجبلین و قد حفر له أساسا حتى بلغ الماء و قد جعل حشوه الصخور و طینه النحاس ثم علاه بزبر الحدید و النحاس المذاب و جعل خلاله عرقا من نحاس أصفر فصار کأنه برد محبر.
و من ذلک اختلافها فی وصف یأجوج و مأجوج فروی أنهم من الترک و من ولد یافث بن نوح کانوا یفسدون فی الأرض فضرب السد دونهم. و روی أنهم من غیر ولد آدم و فی عدة من الروایات أنهم قوم ولود لا یموت الواحد منهم من ذکر أو أنثى حتى یولد له ألف من الأولاد و أنهم أکثر عددا من سائر البشر حتى عدوا فی بعض الروایات تسعة أضعاف البشر، و روی أنهم من الشدة و البأس بحیث لا یمرون ببهیمة أو سبع أو إنسان إلا افترسوه و أکلوه و لا على زرع أو شجر إلا رعوه و لا على ماء نهر إلا شربوه و نشفوه، و روی أنهم أمتان کل منهما أربع مائة ألف أمة کل أمة لا یحصی عددهم إلا الله سبحانه.
و روی أنهم طوائف ثلاث فطائفة کالأرز و هو شجر طوال، و طائفة یستوی طولهم و عرضهم: أربعة أذرع فی أربعة أذرع و طائفة و هم أشدهم للواحد منهم أذنان یفترش بإحداهما و یلتحف بالأخرى یشتو فی إحداهما لابسا له و هی وبرة ظهرها و بطنها و یصیف فی الأخرى و هی زغبة ظهرها و بطنها، و هم صلب على أجسادهم من الشعر ما یواریها، و روی أن الواحد منهم شبر أو شبران أو ثلاثة، و روی أن الذین کانوا یقاتلونهم کان وجوههم وجوه الکلاب.
و من ذلک اختلافها فی زمان ملکه ففی بعضها أنه کان بعد نوح، و روی أنه کان فی زمن إبراهیم و معاصره و قد حج البیت و لقیه و صافحه و هی أول مصافحة على وجه الأرض، و روی أنه کان فی زمن داود.
و من ذلک اختلافها فی مدة ملکه فروی ثلاثون سنة و روی اثنتا عشرة سنة إلى غیر ذلک من جهات الاختلاف التی یعثر علیها من راجع أخبار القصة من جوامع الحدیث و خاصة الدر المنثور، و البحار، و البرهان، و نور الثقلین.
الطباطبائى، السید محمد حسین (المتوفى1412هـ)، المیزان فی تفسیر القرآن،ج13،صص 369 - 374، الناشر: منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة، الطبعة : الخامسة، 1417هـ .
خواننده عزیز باید بداند که روایات مروى از طرق شیعه و اهل سنت از رسول خدا (ص) و از طرق خصوص شیعه از ائمه هدى (ع) و همچنین اقوال نقل شده از صحابه و تابعین که اهل سنت با آنها معامله حدیث نموده (احادیث موقوفه اش مى خوانند) در باره داستان ذى القرنین بسیار اختلاف دارد، آن هم اختلاف هایى عجیب، و آن هم نه در یک بخش داستان، بلکه در تمامى خصوصیات آن. و این اخبار در عین حال مشتمل بر مطالب شگفت آورى است که هر ذوق سلیمى از آن وحشت نموده، و بلکه عقل سالم آن را محال مى داند، و عالم وجود هم منکر آن است. و اگر خردمند اهل بحث آنها را با هم مقایسه نموده مورد دقت قرار دهد، هیچ شکى نمىکند در اینکه مجموع آن ها خالى از دسیسه و دستبرد و جعل و مبالغه نیست. و از همه مطالب غریب تر روایاتى است که علماى یهود که به اسلام گرویدند- از قبیل وهب ابن منبه و کعب الاحبار- نقل کرده و یا اشخاص دیگرى که از قرائن به دست مى آید از همان یهودیان گرفته اند، نقل نموده اند. بنا بر این دیگر چه فائده اى دارد که ما به نقل آنها و استقصاء و احصاء آن ها با آن کثرت و طول و تفصیلى که دارند بپردازیم؟
لا جرم به پارهاى از جهات اختلاف آنها اشاره نموده مى گذریم، و به نقل آنچه که تا حدى از اختلاف سالم است مى پردازیم.
از جمله اختلافات، اختلاف در خود ذو القرنین است که چه کسى بوده. بیشتر روایات بر آنند که از جنس بشر بوده، و در بعضى از آن ها آمده که فرشتهاى آسمانى بوده و خداوند او را به زمین نازل کرده، و هر گونه سبب و وسیله اى در اختیارش گذاشته بود. و در کتاب خطط مقریزى از جاحظ نقل کرده که در کتاب الحیوان خود گفته ذو القرنین مادرش از جنس بشر و پدرش از ملائکه بوده. و از آن جمله اختلاف در این است که وى چه سمتى داشته. در بیشتر روایات آمده که ذو القرنین بنده اى از بندگان صالح خدا بوده، خدا را دوست مى داشت، و خدا هم او را دوست مى داشت، او خیرخواه خدا بود، خدا هم در حقش خیرخواهى نمود. و در بعضى دیگر آمده که محدث بوده یعنى ملائکه نزدش آمد و شد داشته و با آن ها گفتگو مى کرده. و در بعضى دیگر آمده که پیغمبر بوده.
و از آن جمله، اختلاف در اسم او است. در بعضى از روایات آمده که اسمش عیاش بوده، و در بعضى دیگر اسکندر و در بعضى مرزیا فرزند مرزبه یونانى از دودمان یونن فرزند یافث بن نوح. و در بعضى دیگر مصعب بن عبد اللَّه از قحطان. و در بعضى دیگر صعب بن ذى مرائد اولین پادشاه قوم تبعها (یمنىها) که آنان را تبع مىگفتند، و گویا همان تبع، معروف به ابو کرب باشد. و در بعضى عبد اللَّه بن ضحاک بن معد. و همچنین از این قبیل اسامى دیگر که آنها نیز بسیار است.
و از آن جمله اختلاف در این است که چرا او را ذو القرنین خوانده اند؟ در بعضى از روایات آمده که قوم خود را به سوى خدا دعوت کرد، او را زدند و پیشانى راستش را شکافتند پس زمانى از ایشان غایب شد، بار دیگر آمد و مردم را به سوى خدا خواند، این بار طرف چپ سرش را شکافتند، بار دیگر غایب شد پس از مدتى خداى تعالى اسبابى به او داد که شرق و غرب زمین را بگردید و به این مناسبت او را ذو القرنین نامیدند. و در بعضى دیگر آمده که مردم او را در همان نوبت اول کشتند، آن گاه خداوند او را زنده کرد، این بار به سوى قومش آمد و ایشان را دعوت نمود، این بار هم کتکش زدند و به قتلش رساندند، بار دیگر خدا او را زنده کرد و به آسمان دنیاى بالا برد، و این بار با تمامى اسباب و وسائل نازلش کرد.
و در بعضى دیگر آمده که: بعد از زنده شدن بار دوم در جاى ضربتهایى که به او زده بودند دو شاخ بر سرش روئیده بود، و خداوند نور و ظلمت را برایش مسخر کرد، و چون بر زمین نازل شد شروع کرد به سیر و سفر در زمین و مردم را به سوى خدا دعوت کردن. مانند شیر نعره مى زد و دو شاخش رعد و برق مىزد، و اگر قومى از پذیرفتن دعوتش استکبار مى کرد ظلمت را بر آنان مسلط مى کرد، و ظلمت آن قدر خسته شان مى کرد تا مجبور مى شدند دعوتش را اجابت کنند.
و در بعضى دیگر آمده که: وى اصلا دو شاخ بر سر داشت، و براى پوشاندنش همواره عمامه بر سر مىگذاشت، و عمامه از همان روز باب شد، و از بس که در پنهان کردن آن مراقبت داشت هیچ کس غیر از کاتبش از جریان خبر نداشت، او را هم اکیدا سفارش کرده بود که به کسى نگوید، لیکن حوصله کاتبش سر آمده به ناچار به صحرا آمد، و دهان خود را به زمین گذاشته، فریاد زد که پادشاه دو شاخ دارد، خداى تعالى از صداى او دو بوته نى رویانید.
چوپانى از آن نىها گذر کرد خوشش آمد، و آنها را قطع نموده مزمارى ساخت که وقتى در آن مى دمید از دهانه آنها این صدا درمىآمد،" آگاه که براى پادشاه دو شاخ است"، قضیه در شهر منتشر شد ذو القرنین فرستاد کاتبش را آوردند، و او را استنطاق کرد و چون دید انکار مى کند تهدید به قتلش نمود. او واقع قضیه را گفت. ذو القرنین گفت پس معلوم مى شود این امرى بوده که خدا مى خواسته افشاء شود، از آن به بعد عمامه را هم کنار گذاشت.
بعضى گفته اند: از این جهت ذو القرنینش خوانده اند که او در دو قرن از زمین، یعنى در شرق و غرب آن، سلطنت کرده است و بعضى دیگر گفته اند: بدین جهت است که وقتى در خواب دید که از دو لبه آفتاب گرفته است، خوابش را اینطور تعبیر کردند که مالک و پادشاه شرق و غرب عالم مى شود، و به همین جهت ذو القرنینش خواندند.
بعضى دیگر گفته اند: بدین جهت که وى دو دسته مو در سر داشت. و بعضى گفته اند: چون که هم پادشاه روم و هم فارس شد. و بعضى گفته اند: چون در سرش دو برآمدگى چون شاخ بود. و بعضى گفته اند: چون در تاجش دو چیز به شکل شاخ از طلا تعبیه کرده بودند. و از این قبیل اقوالى دیگر.
و از جمله، اختلافى که وجود دارد در سفر او به مغرب و مشرق است که این اختلاف از سایر اختلاف هاى دیگر شدیدتر است. در بعضى روایات آمده که ابر در فرمانش بوده، سوار بر ابر مى شده و مغرب و مشرق عالم را سیر مى کرده. و در روایاتى دیگر آمده که او به کوه قاف رسید، آن گاه در باره آن کوه دارد که کوهى است سبز و محیط بر همه دنیا، و سبزى آسمان هم از رنگ آن است. و در بعضى دیگر آمده که: ذو القرنین به طلب آب حیات برخاست به او گفتند که آب حیات در ظلمات است، ذو القرنین وارد ظلمات شد در حالى که خضر در مقدمه لشگرش قرار داشت، خود او موفق به خوردن از آن نشد و خضر موفق شد حتى خضر از آن آب غسل هم کرد، و به همین جهت همیشه باقى و تا قیامت زنده است. و در همین روایات آمده که ظلمات مزبور در مشرق زمین است.
و از آن جمله اختلافى است که در باره محل سد ذو القرنین هست. در بعضى از روایات آمده که در مشرق است. و در بعضى دیگر آمده که در شمال است. مبالغه روایات در این مورد به حدى رسیده که بعضى گفته اند: طول سد که در بین دو کوه ساخته شده صد فرسخ، و عرض آن پنجاه فرسخ، و ارتفاع آن به بلندى دو کوه است. و در پى ریزى اش آن قدر زمین را کندند که به آب رسیدند، و در درون سد صخره هاى عظیم، و به جاى گل مس ذوب شده ریختند تا به کف زمین رسیدند از آنجا به بالا را با قطعه هاى آهن و مس ذوب شده پر کردند، و در لابلاى آن رگ هاى از مس زرد به کار بردند که چون جامه راه راه رنگارنگ گردید.
و از آن جمله اختلاف روایات است در وصف یاجوج و ماجوج. در بعضى روایات آمده که از نژاد ترک از اولاد یافث بن نوح بودند، و در زمین فساد مى کردند. ذو القرنین سدى را که ساخت براى همین بود که راه رخنه آنان را ببندد. و در بعضى از آنها آمده که اصلا از جنس بشر نبودند. و در بعضى دیگر آمده که قوم" ولود" بوده اند، یعنى هیچ کس از زن و مرد آنها نمى مرده مگر آنکه داراى هزار فرزند شده باشد، و به همین جهت آمار آنها از عدد سایر بشر بیشتر بوده. حتى در بعضى «روایات آمار آنها را نه برابر همه بشر دانسته. و نیز روایت شده که این قوم از نظر نیروى جسمى و شجاعت به حدى بوده اند که به هیچ حیوان و یا درنده و یا انسانى نمى گذشتند مگر آنکه آن را پاره پاره کرده مى خوردند. و نیز به هیچ کشت و زرع و یا درختى نمى گذشتند مگر آنکه همه را مى چریدند، و به هیچ نهرى برنمى خوردند مگر آنکه آب آن را مى خوردند و آن را خشک مى کردند. و نیز روایت شده که یاجوج یک قوم و ماجوج قومى دیگر و امتى دیگر بوده اند، و هر یک از آنها چهار صد هزار امت و فامیل بوده اند، و به همین جهت جز خدا کسى از عدد آن ها خبر نداشته.
و نیز روایت شده که سه طائفه بوده اند، یک طائفه مانند ارز بوده اند که درختى است بلند. طائفه دیگر طول و عرضشان یکسان بوده و از هر طرف چهار زرع بوده اند، و طائفه سوم که از آن دو طائفه شدیدتر و قوى تر بودند هر یک دو لاله گوش داشته اند که یکى از آنها را تشک و دیگرى را لحاف خود مى کرده، یکى لباس تابستانى و دیگرى لباس زمستانى آن ها بوده اولى پشت و رویش داراى پرهایى ریز بوده و آن دیگرى پشت و رویش کرک بوده است. بدنى سفت و سخت داشته اند. کرک و پشم بدنشان بدن هایشان را مى پوشانده. و نیز روایت شده که قامت هر یک از آنها یک وجب و یا دو وجب و یا سه وجب بوده. و در بعضى دیگر آمده که آن هایى که لشکر ذو القرنین با ایشان مى جنگیدند صورت هایشان مانند سگ بوده.
و از جمله آن اختلافات اختلافى است که در تاریخ زندگى سلطنت ذو القرنین است، در بعضى از روایات آمده که بعد از نوح، و در بعضى دیگر در زمان ابراهیم و هم عصر وى مى زیسته، زیرا ذو القرنین حج خانه خدا کرده و با ابراهیم مصافحه نموده است، و این اولین مصافحه در دنیا بوده. و در بعضى دیگر آمده که وى در زمان داوود مى زیسته است.
باز از جمله اختلافاتى که در روایات این داستان هست اختلاف در مدت سلطنت ذو القرنین است. در بعضى از روایات آمده که سى سال، و در بعضى دیگر دوازده سال، و در روایات دیگر مقدارهایى دیگر گفته شده.
این بود جهات اختلافى که هر که به تاریخ مراجعه نماید و اخبار این داستان را در جوامع حدیث از قبیل الدر المنثور، بحار، برهان و نور الثقلین از نظر بگذراند به آنها واقف مى گردد. (ترجمه ی استاد محمد باقر موسوی همدانی)
آیا از نظر علامه طباطبائی (رض) کوروش هخامنشی مصداق ذو القرنین است؟!
علامه طباطبائی (رض) در بخشی از تفسیر خویش به بحث در مورد داستان ذو القرنین می پردازد.ایشان ابتدا چنین می نویسند:
لم یعترض لاسمه و لا لتأریخ زمان ولادته و حیاته و لا لنسبه و سائر مشخصاته على ما هو دأبه فی ذکر قصص الماضین بل اکتفى على ذکر ثلاث رحلات منه ...
الطباطبائى، السید محمد حسین (المتوفى1412هـ)، المیزان فی تفسیر القرآن،ج13،ص378، الناشر: منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة، الطبعة : الخامسة، 1417هـ .
قرآن کریم متعرض اسم او و تاریخ زندگى و ولادت و نسب و سایر مشخصاتش نشده.البته این رسم قرآن کریم در همه موارد است که در هیچ یک از قصص گذشتگان به جزئیات نمى پردازد. در خصوص ذو القرنین هم اکتفاء به ذکر سفرهاى سه گانه او کرده ... (ترجمه ی استاد محمد باقر موسوی همدانی)
سپس می نویسند:
من هو ذو القرنین؟ و أین سدة؟
للمؤرخین و أرباب التفسیر فی ذلک أقوال بحسب اختلاف أنظارهم فی تطبیق القصة ...
الطباطبائى، السید محمد حسین (المتوفى1412هـ)، المیزان فی تفسیر القرآن،ج13،ص381، الناشر: منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة، الطبعة : الخامسة، 1417هـ .
ذو القرنین کیست و سدش کجا است؟ [اقوال مختلف در این باره]
مورخین و ارباب تفسیر در این باره اقوالى بر حسب اختلاف نظریه شان در تطبیق داستان دارند ... (ترجمه ی استاد محمد باقر موسوی همدانی)
سپس ایشان به ذکر نام ها و افرادی می پردازند که به عنوان احتمالات مصداقیت ذو القرنین مطرح شده اند.نام هایی که ایشان بدان اشاره می کند از این قرار است:
شین هوانک تی (یکی از پادشاهان چین)
یکی از پادشاهان آشور
فریدون بن اثفیان بن جمشید (پنجمین پادشاه پیشدادیان)
اسکندر مقدونی
یکی از پادشاهان یمن (در مورد نام وی اختلاف شده است)
کوروش هخامنشی
علامه طباطبائی (رض) پس از ذکر نام یا عنوان هر یک از این مصادیق، به ذکر ادله ی قائلین به آن پرداخته و سپس در تمامی آن ها مناقشه کرده و اشکال وارد می کنند.
اما اینجا مهم است تا بدانیم که ایشان در مورد کوروش هخامنشی چه می گوید و آیا خصوصیات وی را منطبق بر ذو القرنین دانسته و این مصداق را می پذیرد یا خیر ؟!
علامه طباطبائی (رض) پس از ذکر ادله ی قائلین به ذو القرنین بودن کوروش (ابو الکلام آزاد) چنین می نویسد:
هذه جملة ما لخصناه من کلامه، و هو و إن لم یخل عن اعتراض ما فی بعض أطرافه لکنه أوضح انطباقا على الآیات و أقرب إلى القبول من غیره.
الطباطبائى، السید محمد حسین (المتوفى1412هـ)، المیزان فی تفسیر القرآن،ج13،ص396، الناشر: منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة، الطبعة : الخامسة، 1417هـ .
این بود خلاصه اى از کلام ابو الکلام، که هر چند بعضى از جوانبش خالى از اعتراضاتى نیست، لیکن از هر گفتار دیگرى انطباقش با آیات قرآنى روشنتر و قابل قبول تر است. (ترجمه ی استاد محمد باقر موسوی همدانی)
نتایج
الف) از نظر علامه طباطبائی (رض) ذو القرنین پیامبر الهی نیست.
ب) از نظر علامه طباطبائی (رض) وصفیات ابو الکلام آزاد از کوروش هخامنشی صرفا نسبت به سایر گزینه هایی که به عنوان مصداق ذو القرنین مطرح شده اند قابل اعتنا تر و قابل قبول تر است اما ایشان ادله ی ابو الکلام آزاد را نیز همانطور که بدان تصریح کرده اند دارای اشکالاتی می دانند.
ج) حتی اگر علامه طباطبائی (رض) مصداقیت کوروش هخامنشی به عنوان ذو القرنین را می پذیرفت (که چنین نیست) باز هم کلام ایشان مردود بود! چرا که امروزه با ادله ی فراوانی که در دست داریم ادعای ابو الکلام آزاد و سایر موارد مطرح شده از سوی افراد مختلف به راحتی قابل نقدهای محکم است و حتی برخی از باستان گژوهان متعصب نیز به بطلان ادعای ابو الکلام آزاد تصریح کرده و ادله ی وی را نقد کرده اند.
مطالب مرتبط: