صحابی دختر باز در صحیح بخاری !!!
صحابه ای که دختر بازی می کرد !!!
یکی از مسائل عجیب و در عین حال خنده داری که در صحیح بخاری نقل شده است،دختر بازی یکی از صحابه است! حال ما نمی دانیم چه طور صحابه ای که دست به چنین کار هایی می زده اند،می توانند بهترین انسان ها و سرآمد تقوا و دیانت باشند!
حَدَّثَنَا مُوسَى، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ المَلِکِ بْنُ عُمَیْرٍ، عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ، قَالَ: شَکَا أَهْلُ الکُوفَةِ سَعْدًا إِلَى عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، فَعَزَلَهُ، وَاسْتَعْمَلَ عَلَیْهِمْ عَمَّارًا، فَشَکَوْا حَتَّى ذَکَرُوا أَنَّهُ لاَ یُحْسِنُ یُصَلِّی، فَأَرْسَلَ إِلَیْهِ، فَقَالَ: یَا أَبَا إِسْحَاقَ إِنَّ هَؤُلاَءِ یَزْعُمُونَ أَنَّکَ لاَ تُحْسِنُ تُصَلِّی، قَالَ أَبُو إِسْحَاقَ: أَمَّا أَنَا وَاللَّهِ «فَإِنِّی کُنْتُ أُصَلِّی بِهِمْ صَلاَةَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَا أَخْرِمُ عَنْهَا، أُصَلِّی صَلاَةَ العِشَاءِ، فَأَرْکُدُ فِی الأُولَیَیْنِ وَأُخِفُّ فِی الأُخْرَیَیْنِ»، قَالَ: ذَاکَ الظَّنُّ بِکَ یَا أَبَا إِسْحَاقَ، فَأَرْسَلَ مَعَهُ رَجُلًا أَوْ رِجَالًا إِلَى الکُوفَةِ، فَسَأَلَ عَنْهُ أَهْلَ الکُوفَةِ وَلَمْ یَدَعْ مَسْجِدًا إِلَّا سَأَلَ عَنْهُ، وَیُثْنُونَ مَعْرُوفًا، حَتَّى دَخَلَ مَسْجِدًا لِبَنِی عَبْسٍ، فَقَامَ رَجُلٌ مِنْهُمْ یُقَالُ لَهُ أُسَامَةُ بْنُ قَتَادَةَ یُکْنَى أَبَا سَعْدَةَ قَالَ: أَمَّا إِذْ نَشَدْتَنَا فَإِنَّ سَعْدًا کَانَ لاَ یَسِیرُ بِالسَّرِیَّةِ، وَلاَ یَقْسِمُ بِالسَّوِیَّةِ، وَلاَ یَعْدِلُ فِی القَضِیَّةِ، قَالَ سَعْدٌ: أَمَا وَاللَّهِ لَأَدْعُوَنَّ بِثَلاَثٍ: اللَّهُمَّ إِنْ کَانَ عَبْدُکَ هَذَا کَاذِبًا، قَامَ رِیَاءً وَسُمْعَةً، فَأَطِلْ عُمْرَهُ، وَأَطِلْ فَقْرَهُ، وَعَرِّضْهُ بِالفِتَنِ، وَکَانَ بَعْدُ إِذَا سُئِلَ یَقُولُ: شَیْخٌ کَبِیرٌ مَفْتُونٌ، أَصَابَتْنِی دَعْوَةُ سَعْدٍ، قَالَ عَبْدُ المَلِکِ: فَأَنَا رَأَیْتُهُ بَعْدُ، قَدْ سَقَطَ حَاجِبَاهُ عَلَى عَیْنَیْهِ مِنَ الکِبَرِ، وَإِنَّهُ لَیَتَعَرَّضُ لِلْجَوَارِی فِی الطُّرُقِ یَغْمِزُهُنَّ.
صحیح البخاری،کتاب الاذان،بَابُ وُجُوبِ القِرَاءَةِ لِلْإِمَامِ وَالمَأْمُومِ فِی الصَّلَوَاتِ کُلِّهَا،ح755 ط دار ابن کثیر
مختصر صحیح بخاری ترجمه ی ترشابی،ص233و234
جابربن سمره می گوید:اهل کوفه،از سعد نزد عمر،شکایت کردند.عمر او را عزل کرد و عمار را به جای او گذاشت.مردم کوفه در شکایت علیه سعد،تا جایی پیش رفتند که گفتد: او خواندن نماز را هم به خوبی نمی داند! عمر،سعد را احضار نمود و گفت: ای ابواسحاق،این مردم می گویند تو نماز را هم درست نمی خوانی! سعد گفت:به خدا سوگند،من به همان شیوه رسول خدا و بدون کم و کاست نماز را برای آنان اقامه می کردم.مثلا دو رکعت اول نماز عشا را طولانی و دو رکعت آخر،آن را مختصر می خواندم.
عمر گفت:ای ابواسحاق! گمان ما درباره تو نیز همین بود.آنگاه گروهی را برای جستجو،و تحقیق،همراه وی به کوفه فرستاد.آنان به همه مساجد کوفه،سر زدند و از مردم درباره سعد پرسیدند.مردم،از او تعریف می کردند.تا اینکه در مسجد قبیله بنی عبس،رسیدند در این مسجد شخصی به نام اسامه بن قتاده،برخاست و گفت:اکنون که مرا سوگند دادید،حقیقت را برای شما بازگو می کنم.سعد همراه ما به جهاد نمی رفت و اموال غنیمت را عادلانه تقسیم نمی کرد و در قضاوت و داوری،عدالت را رعایت نمی کرد.
سعد گفت:به خدا قسم،که من سه دعا در حق تو میکنم.خدایا،اگر این بنده ات به خاطر شهرت و مقام دروغ می گوید،عمرش را دراز کن .او را فقیر و تنگدست بگردان و گرفتار فتنه ها کن.جابر می گوید:بعدها،که مردم او را می دیدند،و حالش را می پرسیدند می گفت:پیر و فقیر شده ام .اسیر فتنه ها گشته ام و دعای سعد مرا به این روز،انداخته است.عبدالملک بن عمیر راوی حدیث جابر می گید:من در آخر عمر اسامه را دیدم که ابروهایش در اثر پیری،روی چشمانش افتاده بود و (آنقدر بی حیا شده بود که) بر سر معابر می نشست و برای دختران،ایجاد مزاحمت می کرد.