عمر ابو النصر (نویسنده و مورخ اهل سنت و مشهور اهل لبنان): عمر بن خطاب برای ایجاد وحدت و جلوگیری از تفرقه امت به خانه حضرت زهرا هجوم برد تا از علی بن ابی طالب به زور بیعت بگیرد!
عمر ابو النصر (نویسنده و مورخ اهل سنت و مشهور اهل لبنان): عمر بن خطاب برای ایجاد وحدت و جلوگیری از تفرقه امت به خانه حضرت زهرا هجوم برد تا از علی بن ابی طالب به زور بیعت بگیرد!
عمر ابو النصر (متوفای 1960 میلادی) از جمله نویسندگان مشهور و پرکار شناخته شده مخالفان شیعه در لبنان است که در زمینه ادبیات عربی و تاریخ تخصص و تالیفات فراوانی داشته است.
وی در کتاب «فاطمة بنت محمد» که آن را در باب زندگانی حضرت زهراء سلام الله علیها نگاشته، پیرامون وقوع اختلاف بین امیر مؤمنان و حضرت زهراء سلام الله علیهما از یک سو و ابوبکر و عمر بن خطاب از سوی دیگر در ماجرای بیعت با ابوبکر کلام مفصلی دارد که آن را عینا نقل و ترجمه میکنیم.
بدیهیست که برخی موارد منقول از سوی وی، تطابقی با دیدگاه شیعیان نداشته و منطبق بر عقائد و باورهای مخالفان شیعه است.
ولکنها رحمة الله ساقتهم إلى الوحدة سوقا ، وقضت علیهم بالاجتماع قضاء، فاذا بهم وبعد سنوات قلیلة، اعز حزب فی الارض واقوى قبیل تحت الشمس ولقد اجتمعت بنو هاشم إلى علی فی دار فاطمة بعد مبایعة قریش والأنصار لابی بکر الصدیق بالخلافة، وقد ابى الامام علی وبنو هاشم البیعة لابی بکر، لانهم احق بالخلافة ، وقال على لابی بکر وهو یحاوره :انا احق بهذا الأمر منکم، لا أبایعکم ، وانتم اولى بالبیعة لی، اخذتم هذا الأمر من الأنصار، واحتججتم علیهم بالقرابة من رسول الله ، وتأخذوه منا اهل البیت غصبا، الستم زعمتم للانصار انکم اولى بهذا الأمر منهم لما کان محمد منکم فاعطوکم المقادة ، وسلموا الیکم الامارة ، فاذا احتج علیکم بمثل ما احتججتم به على الانصار، نحن اولى برسول الله حیا و میتا ، فانصفونا ان کنتم تؤمنون ، والا فبوءوا بالظلم وانتم تعلمون. فقال له الفاروق: انک لست متروکا حتى تبایع فقال علی: لا اقبل قولک ولا أبایعه فقال له ابو بکر : فان لم تبایع فلا اکرهک فقال أبو عبیدة بن الجراح یخاطب علیا: یا ابن العم، انک حدیث السن وهولاء مشیخة قومک، لیس لک مثل تجربتهم ومعرفتهم بالأمور ، ولا ارى ابا بکر الا اقوى على هذا الأمر منک ، واشد احتمالا واستطلاعا ، فسلم لابی بکر هذا الامر فانک ان تعش، ویظل بک بقاء، فانت لهذا الامر خلیق وحقیق فی فضلک ودینک وعلمک وفهمک وسابقتک و نسبک وصهرک . فقال علی: الله الله یامعشر المهاجرین لا تخرجوا سلطان محمد فی العرب من داره، وقعر بیته الى دورکم وقعور بیوتکم ، وتدفعون اهله عن مقامه فی الناس و حقه ، فاالله یا معشر المهاجرین، لنحن احق الناس به ، لانا اهل البیت، ونحن أحق الناس بهذا الامر منکم ما کان فینا القاریء لکتاب الله ، الفقیه فی دین الله ، العالم بسنن رسول الله ، المتطلع لامر الشریعة ، الدافع عنهم الأمور السیئة ، القاسم بینهم بالسویة، والله انه لفینا ، فلا تتبعوا الهوى فتضلوا عن سبیل الله ، وتزدادوا من الحق بعدا. فقال بشیر بن سعد الانصاری: لو سمعت هذا الکلام الأنصار منک یا علی قبل بیعتها لابی بکر ما اختلفت علیک. ولقد کان الامام رضی الله عنه یتکلم باسم فاطمة فی کل ما قدمناه من حوار وحدیث، فهی بنت محمد ، وهی وریثة محمد ، وبقربها من محمد یحتج زوجها وابناها وانسباؤها، ولما اعتزم الامام مخاطبة الأنصار والتحدث الیهم، وحملهم على معونته ونصرته، خرج الیهم یحمل فاطمة على دابة لیلا، فاخذت تدور على مجالس الانصار مجلسا مجلسا تطلب النصرة والتأبید والمعونة لعلی، فکانوا جمیعهم یقولون لها: یا بنت رسول الله ، قد مضت بیعتنا لهذا الرجل؛ ولو ان زوجک وابن عمک سبق الینا قبل ابی بکر ما عدلنا به. فکان الامام یقول لهم: افکنت ادع رسول الله فی بیته ولم ادفنه، واخرج انازع الناس سلطانه. وقالت فاطمة : ما صنع ابو الحسن الا ما کان ینبغی له ، ولقد صنعوا ما الله حسیبهم وطالبهم. ولقد حدث بعد ذلک أن خشی الفاروق الفتنة ورأی فی اختلاف العرب ، وردة العرب ، ونشوب الثورة ، فی طول الجزیرة وعرضها ، ما یحمل المسلمین جمیعهم على الاتفاق والوحدة امام العدو القوی ، والخطر الداهم، فکان لذلک من اشد الناس رغبة فی توحید کلمة المسلمین ، واکتساب بنی هاشم الى مبایعة الخلیفة الأول ، وقد حاول فعلا اقتحام بیت فاطمة یحاول بذلک ان یحمل علیا على البیعة ، فلما سمعت فاطمة اصوات الناس نادت باعلى صوتها: یا ابت رسول الله ، ماذا لقینا بعدک من ابن الخطاب وابن أبی قحافة. فلما سمع القوم صوتها وبکاءها؛ انصرفوا باکین و کادت قلوبهم تتصدع واکبادهم تنفطر ، واحزن ذلک عمر بن الخطاب فقال لابی بکر: انطلق بنا إلى فاطمة فانا قد اغضبناها. فانطلقا ، فاستأذنا على فاطمة فلم تأذن لهما ، فاتیا علیا فکلماه ، فادخلهما علیها ، فلما قعدا عندها، حولت وجهها إلى الحائط، فسلما علیها فلم ترد علیها السلام فتکلم ابو بکر فقال: یا حبیبة رسول الله، والله ان قرابة رسول الله احب الی من قرابتی ، وانک لاحب الی من عائشة ابنتی ، ولوددت یوم مات ابوک أنی مت ولا ابقى بعده ، افترانی اعرفک واعرف فضلک وشرفک وامنعک حقک ومیراثک من رسول الله، الا انی سمعت رسول الله یقول: لا نورث ما ترکنا فهو صدقة. فقالت فاطمة : ارأیتکما ان حدثتکما حدیثا عن رسول الله صلى الله علیه و سلم تعرفانه و تفعلان به؟ قالا: نعم. فقالت: نشدتکما الله، ألم تسمعا رسول الله یقول: رضا فاطمة من رضای، وسخط فاطمة من سخطی، فمن احب فاطمة ابنتی فقد احبنی ، ومن ارضی فاطمة فقد ارضانی ومن اسخط فاطمة فقد أسخطنی. قالا : نعم ، سمعناه من رسول الله صلى الله علیه وسلم. قالت : فانی اشهد الله وملائکته انکما أسخطتمانی و ما ارضیتمانی ولئن لقیت رسول الله لاشکوکما الیه. فبکی ابو بکر بکاء شدیدا، وخرج إلى الناس یطلب منهم أن یقیلوه من بیعتهم ، فلم یفعلوا ، وظل الحال على هذا المنوال مدة من الزمن حتى توفیت فاطمة صلوات الله علیها ، فبایع علی ابابکر فی المسجد امام الناس ، وارتضى خلافته وصلى خلفه ولم یقل عنه بعد ذلک إلا خیرا .
أبو النصر، عمر (المتوفى 1960 م)، فاطمة بنت محمد، صص 115-120، الناشر: المکتبة الأهلیة، الطبعة: الأولى، 1353 هـ - 1935 م.
این رحمت خداوند است که [پس از پیامبر] مسلمانان را به وحدت و اجتماع سوق داد و تنها پس از چند سال مقتدرترین حزب بر روی زمین و قویترین گروه بر روی زمین شدند. بنی هاشم بعد از بیعت قریش و انصار با ابوبکر، در کنار علی بن ابی طالب در خانه فاطمه جمع شدند. امام علی و بنیهاشم از بیعت با ابوبکر خودداری کردند چرا که ایشان سزاوارتر به خلافت بودند و علی به ابوبکر گفت: من نسبت به شما برای خلافت سزاوارتر هستم و با شما بیعت نمیکنم و سزاوارتر آن است که شما با من بیعت کنید. خلافت را با احتجاج به قرابت و نزدیکیتان به رسول خدا از انصار گرفتید و آن را از ما با غصب میگیرید. آیا در برابر انصار نمیپنداشتید که شما به خلافت سزاوارترید چرا که محمد از شماست و انصار هم از این رو خلافت را به شما دادند؟ پس من نیز به مانند خودتان در برابر شما احتجاج میکنم. ما به رسول خدا در حیات و ممات سزاوارتریم. پس اگر ایمان دارید در برابر ما انصاف داشته باشید و الّا به ظلمتان اعتراف کنید که خودتان هم میدانید.
در این هنگام عمر بن خطاب به علی گفت: تو را رها نمیکنیم تا این که بیعت کنی. علی گفت: سخن تو را نمیپذیرم و با ابوبکر بیعت نمیکنم. ابوبکر به علی گفت: اگر بیعت نکنی تو را مجبور به بیعت نخواهم کرد. ابوعبیده جراح خطاب به علی گفت: ای پسر عمو، تو سنّ کمی داری و اینان مشایخ و سنّ و سالدارهای قومت هستند. تجربه آنها و آشناییشان با امور را نداری. ابوبکر برای این کار قویتر و توانمندتر و آگاهتر از توست. پس خلافت را به ابوبکر واگذار کن و اگر زنده باشی، برای این کار با توجه به فضل و دین و علم و فهم و سابقهات در اسلام و نسب و نزدیکیت با پیامبر شایسته هستی. علی گفت: ای مهاجران، شما را به خدا قدرت محمد در میان عرب را از خانهاش خارج نکنید و به قعر خانههایتان نبرید که با این کارتان اهل حق را از حق و جایگاهشان در میان مردم دور میسازید. شما را به خدا ای مهاجران، ما شایستهترین مردم به خلافتیم چرا که ما اهل بیتیم و سزاوارترین مردم به خلافت نسبت به شماییم. آیا قاری قرآن و فقیه و عالم به سنت رسول خدا و امور شریعت و دور کننده امور ناپسند از مردم و تقسیم کننده بیت المال با عدالت بینشان در میان ما نیست؟! به خدا سوگند که هست. پس از هوای نفس تبعیت نکنید که گمراه میگردید و از حق دورتر میشوید. بشیربن سعد انصاری گفت: ای علی، اگر انصار این سخن را قبل از بیعتش با ابوبکر از از تو میشنیدند، در مورد تو اختلاف نمیکردند. امام علی در تمامی این وقایع با اسم و عنوان فاطمه سخن میگفت. چرا که او دختر محمد و میراثدار اوست و همسر و پسرانش و منتسبان به وی به قرابت و نزدیکی او با پیامبر احتجاج میکنند. هنگامی که امام علی تصمیم گرفت با انصار سخن بگوید و از آنان طلب یاری و کمک کند، شبانه در حالی که فاطمه را بر چارپایی حمل میکرد از خانه خارج شد و به مجالس انصار یکی یکی سر میزد و از ایشان طلب یاری میکرد. همه آنها میگفتند: ای دختر رسول خدا، بیعت ما با ابوبکر انجام شد و تمام شد و اگر همسرت و پسر عمویت زودتر از ابوبکر میآمد، با ابوبکر بیعت نمیکردیم و با علی بیعت میکردیم. امام علی نیز به ایشان میگفت: آیا انتظار داشتید رسول خدا را رها میکردم و دفنش نمیکردم و میآمدم و با مردم در مورد قدرت و حکومت رسول خدا با مردم بحث میکردم؟ فاطمه گفت: علی بن ابی طالب هیچ کاری جز آن چه شایسته بود انجام نداد اما آنها کاری کردند که خداوند حسابرسشان خواهد بود. پس از آن، عمر بن خطاب از ایجاد فتنه ترسید و به دلیل احتمال بروز اختلاف در میان عرب و از دین برگشتن مردم و ایجاد قیام و درگیری در حجاز در پی ایجاد اتفاق و وحدت در برابر دشمن قوی و خطر ناگهانی و پیشبینی نشده برآمد. عمر بن خطاب از حریصترین مردم بر توحید کلمه مسلمانان (ایجاد وحدت) و گرفتن بیعت از بنیهاشم برای ابوبکر بود و عملا دست به هجوم ناگهانی به خانه فاطمه زد تا از طریق آن علی را برای بیعت با ابوبکر ببرد. پس هنگامی که فاطمه صدای مردم را شنید با بلندترین صدای ممکن گفت: ای پدر جان، ای رسول خدا، بعد از تو از عمر بن خطاب و ابوبکر چه کشیدیم! هنگامی که مردم صدا و گریه فاطمه را شنیدند، گریهکنان رفتند و نزدیک بود دل و قلبشان تکه و پاره شود! عمر بن خطاب اندوهگین شد و به ابوبکر گفت: بیا پیش فاطمه برویم چرا که ما او را خشمگین ساختیم. آن دو به راه افتادند و از فاطمه اجازه ورود خواستند و او اجازه نداد. آن دو به نزد علی بن ابی طالب آمدند و با او صحبت کردند. علی آن دو را به نزد فاطمه برد. هنگامی که ابوبکر و عمر پیش فاطمه نشستند، فاطمه صورتش را از آنها به سمت دیوار برگرداند. ابوبکر و عمر به او سلام کردند اما فاطمه جواب سلامشان را نداد. ابوبکر شروع به صحبت کرد و گفت: ای محبوبِ رسول خدا، به خدا سوگند نزدیکی و خویشی با رسول خدا برایم از نزدیکی و خویشی با خودم دوست داشتنیتر است و تو در نزد من محبوبتر از عائشه دخترم هستی و روزی که پدرت از دنیا رفتت دوست داشتم میمُردم و پس از او زنده نمیماندم. آیا فکر میکنی من تو و برتری و آبرو و جایگاهت را میدانم و با این حال تو را از حقت و ارثت از رسول خدا محروم میکنم؟ من از رسول خدا شنیدم که میگفت: ارث از خود بر جای نمیگذاریم و آن چه از ما باقی میماند، در حکم صدقه است. فاطمه گفت: آیا اگر من حدیثی از رسول خدا را برایتان بگویم، به آن عمل خواهید کرد؟ ابوبکر و عمر گفتند: بله. فاطمه گفت: شما دو نفر را به خداوند قسم میدهد، آیا از رسول خدا نشنیدید که میفرمود: «رضایت فاطمه رضایت من و خشم فاطمه خشم من است. پس هرکس فاطمه، دخترم، را دوست بدارد مرا دوست داشته و هرکس او را راضی گرداند، مرا راضی گردانیده است و هر کس وی را خشمگین سازد مرا خشمگین ساخته است.» ابوبکر و عمر گفتند: بله. ما این را از رسول خدا شنیدیم> فاطه گفت: من خدا و ملائکه را شاهد میگیرم که شما دو نفر مرا خشمگین ساختید و مرا راضی نساختید و اگر رسول خدا را ببینم پیش ایشان از شما دو نفر شکایت میکنم. در این هنگام ابوبکر شدیدا گریست و پیش مردم رفت و از آنها خواست تا او را از بیعتشان بردارند اما مردم چنین نکردند و مدتی اوضاع به همان شکل ادامه یافت تا این که فاطمه صلوات الله علیها از دنیا رفت. سپس علی با ابوبکر در مسجد و مقابل مردم بیعت کرد و به خلافت او راضی شد و پشت سر ابوبکر نماز خواند و پس از آن جز خیر در مورد ابوبکر چیزی نگفت.